و چه تلخ است حکایت دوری و دوستی
آن هنگام که میبینی و نمیتوانی دم بربیاوری
آن هنگام که باید تمامی حس های پشت قلبت را پنهان کنی
و چه تلخ تر است حکایت بودن در عین نبودن!
آن هنگام که میخواهی غرق در وجودت شود
آن هنگام که میخواهی چشمان پر ز شورش را به نظاره بنشینی
و چه مرگ آور است نشنیدن عشق از زبان معشوق!
صبر پیشه کرده ام تا طلوعی دوباره برای دوست داشتن
آن هنگام که میبینی و نمیتوانی دم بربیاوری
آن هنگام که باید تمامی حس های پشت قلبت را پنهان کنی
و چه تلخ تر است حکایت بودن در عین نبودن!
آن هنگام که میخواهی غرق در وجودت شود
آن هنگام که میخواهی چشمان پر ز شورش را به نظاره بنشینی
و چه مرگ آور است نشنیدن عشق از زبان معشوق!
صبر پیشه کرده ام تا طلوعی دوباره برای دوست داشتن